شب بی مهری دل
ای که در این شب مرا وسوسه کردی
باز با چشمان سیاهت در دلم غوغا کردی
با بغض نگاهت آتش زدی بر دل بیمارم و رفتی
باز شبانه از ترس شبیخون دلم
سر به صحرا گذاشتم
هر لحظه ز دیدار تو آتش گرفت جان و زبانم
در آمل چشمان تو هر لحظه شکستم
اما نگریستم
فقط آرزو کردم که تو را باز ببینم و بمیرم
در حسرت دیدار تو تا شام ماندم
باز هم بی وفایی کردی،نیامدی رفتم....
شاعر:ژیلا ابکار
نظرات شما عزیزان:
|